شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....
شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....

الجواد قد یکبو**

هر وقت نگاهم به امثالش می افتاد –میلاد ماه عسل رو میگم- زیر لب بعد از دعای استشفاء مرضی، تلنگر می زدم به خودم که چقدر ناشکرم. هر چقدر عطا نکند، هر چقدر بگیرد از آنچه داده، من هنوز کلی جلوترم؛


که عجز بدنی یعنی ضعف، یعنی همان که تنفر برانگیزتر از آن نیست در دنیایم. و بعد چند روزی خیس از عرق شرم و باز همان آش و همان کاسه سنتی!


برنامه ماه عسل رو که دیدم –ویژه فوت میلاد- *** از حماقت و ساده اندیشی ام خجل بودم.


چگونه انقدر سطحی نگرم؟ چرا انقدر ساده لوح؟ چرا انقدر در بند لوازم و ادوات؟ او رستگار می شود، خانواده آرزومند و مخلصش را رستگار می کند، و من ..... با اینهمه پز! باری گران بر دوش قادر متعال، بی ادب و بی هنر!


** اسب رهوار هم گاه می لغزد!

***ماه عسل را دوست ندارم، احسان علیخانی را بیشتر! برای من نماد انسان های زرنگی است که از هر دری سخنی... ناخنک به هر مبحثی به اندازه مقدمه کتاب، و ضایع کردن گاه و بیگاه نخبگان اجتماعی، مهارت زندگی و ... نمونه ناقص فرزاد حسنی! به نظرم! برنامه ماه عسل هم گاه در حد یک گزارش پرونده قتل پایین می آید با اندک ربطی –به زور مجری توانمند- به خدا و ماه مبارک! گرچه نمی توان قدردان تلنگری که به بعض بی احساس ها می زند نبود.