امشب می خواهم از تو بگویم ، از تو بنویسم . نه که شعر بخوانم نه ! امشب دیگر خیال بسم نیست. امشب باید حقیقت همه وقتهای عاشقیم را بنویسم.
نه که بخواهم جبران حتی ذره ای ا ز بنده پروریت را کرده باشم . نه ! "بنده همان به که ز تقصیر خویش ......" بخوانم برایم بس است.
می خواهم داستان عشقت را سینه به سینه بگویم کعبه جان!!! گوش کن! مگسی می خواهد شرح حال گوید. می خواهد گرد" ململ " حریر تنت را به همه باغچه های عاشقی دنیا برساند.
بگذار مشتی کلاغ احمق بخندند . نمی فهمند که من با تاب و پر خوردن در هوایت خوشم . وقتی دور شیرینی حرفهایت می چرخم و تو با کرشمه مرا بازی میدهی . دیروز کلاغ احمقی میگفت " تو کثیفی . خداوندگار منزه است . با تو بازی نمی کند . دکت میکند!" راستی نکند کعبه جان.....
نه ه ه ه ه ه ! من چقدر احمقم . تو مرا دوست داری . اگر دوست نداشتی مرا راه نمی دادی به حریمی که نامحرمی نیست . یکی از کلاغها گفت "تو از درز رفتی داخل . کسی راهت نداده ". ولی اینجا که شکافی نیست. اینجا که ... راستی اگر شکافی نیست، چرا اینقدر همه چیز در محضرت روشن است؟ نه شکافی نیست! چون اینجا همه چیز بوی تو می دهد.
اصلا ولشان کن . من سر خوش آن لحظه ام که شب هنگام برایت آواز میخوانم . "وز وز وز وز" ترانه محبوب من است . فکر کنم تو هم دوست داشته باشی . میبینم که دستت را هر چند لحظه یک بار بالا می آوری که نوازشم کنی و آنجاست وقت طنازی من. شروع می کنم به پیچ و تاب خوردن در هواااااااااایت .
من از بودن در هوایت ، در قله رضایتم
دارم تو هوای تو پر می زنم، داری غصه هامو نفس می کشی/
به یادت رها می شم از این قفس، تو از غصه ی من قفس می کشی
از این شهر خاکستری دلخورم، از این بغض پیچیده تو لحظه هام/
تو این روزهای پر از بی کسی، تو تنها،تنها تو موندی برام
نباید چشامون از عشق تر بشه، به خشکی این شهر بر می خوره/
هنوزم یکی توی پس کوچه ها، داره عاشقی ها رو سر می بره…**
** زندونی/حسین زمان
تو تنها، تنها تو موندی برام...
حامد جان خیلی خوب بود. مرسی
مخلصتم حاجی. خوشحالم می کنی با نظرات
ارسال شده در
16
10
1390
...
«ح ا ...» چو نافه سر زلفش به دست توست
دم در کش ار نه باد صبا را خبر شود...
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود....
و علّم عاشق القصص کلهااااا....
و لقد کرمنا بنی آدم...
محراب سجود خویشتن باید بود
معراج صعود خویشتن باید بود
بر گرد حریم خویشتن باید گشت
معمار وجود خویشتن باید بود
اذا احسنت القول فاحسن العمل
لتجمع بذلک بین مزیّة اللّسان و فضیلة الإحسان..
مولانا امیر المؤمنین ارواحنافداه
تو درخت خوب منظر همه میوه ای و لیکن
چه کنم ز دست کوته که نمی رسد به سیبت
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن...
یکی می پرسداندوه توازچیست
سبب سازسکوت دائمت کیست
برایش صادقانه مینویسم
برای آن که بایدباشدونیست
تو گر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس را لذت ندانی
گاهی هم
نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیم
نه برای اینکه نشان دهیم آدم قدرشناسی هستیم
نه از ترس
نه از روی عادت
نه برای دل خودمان
و نه به هیچخاطر دیگر
تنها برای خاطر دلِ خدا
بگوییم
الحمدلله …
بسم النور
سلام
کلّ یوم للحادثات عواد
هر روز پر از حادثه هایی است غم انگیز "هائیّه ازریه"
آبادی این خانه ز ویرانی ماست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست...
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
تلخست دهان عیشم از صبر
ای تنگ شکر
بیار قنـدی...
رویت
لبانت
دهانت
کلامت
حدیث قند مکرر