اول - بابک دستم رو گرفت... بغض کرد .... گریه کرد .... "خواهش می کنم نرو!" "تو استعدادت بیش از این هاست! " "نرو حامد خواهش می کنم!" "اینا سیستمشون ترسناک و غیر شفافه حامد!" ..... و من رفتم!
دوم - "غیر قانونیه!" "حاج آقا این مجوز تحصیل نیست! یه گواهی معدل سادس! زیرش نوشته هیچ ارزش قانونی نداره!" "معدل؟ آها! از نظر ما تعریف نشدس و این یعنی ... یعنی .... یعنی .. یعنی غیر قانونیه!"
سوم - داخل مترو، یه عقب مونده جسمی وبال گردن خواهرشه. یه خانوم سانتی مانتال-اینو از گستردگی بوی عطر گوچیش و سنگینی نگاه های جوونای تشنه لب!! به صندلی کنارم حس می کنم!-. کنار من نشستن. فامیلن ظاهرا! عقب مونده! هر کاری می کنه با عکس العمل منفی خانوم مواجه می شه. می خنده: هیس! حرف می زنه با صدایی شبیه خرخر دورگه: یواش! دست به موبایل دختر می زنه: نکن! خانوم از همه حرکات برادرش "تبری" می جوید. عقب مونده وبال گردنه خواهرشه.
چهارم - آقای "آموزش"! جناب "با ارفاق، پژوهش"! امضاء گواهی من غیر قانونی نیست. این خود من هستم که غیر قانونیم. بعد از دوازده سسسساااال! حالا می فهمم که، با هر کیفیت مطلوبی هم که تحصیل کرده باشم در این سیستم، بچه نامشروعم.
از من تبری بجویید آقایان! چون من نامشروعم .... فارغ التحصیلم.
پنجم - هر که می خواهد تازه بیاید!
فافهم ..... شاید که خود را باز آفرینی.....
در مورد خودتون که حرفی ندارم بزنم...ولی در مورد اون خانوم و برادرش...
چقد حس آشنایی داره...مث خود من گاهی وقتا...شایدم مث الان شما...نمی دونم اون خانوم نماینده کی یا چیه ولی نماینده من همون بچه ی عقب موندست...
به اندازه پر قویی جا مانده در آب
تنهایم...
حامد
غمباد
رفته بر باد
و آن ارزش قانونی نداشت
همین ...:)
برای کسب روزی
روزهای عمرمان گم شد...
سلام.
بعد یه مدت غایب بودن.
انگار اوضاع خوب نیست؟
امیدوارم حل بشه و درست بشه.
سلام. ممنونم. پر از حرفی و خاموش/ یه قصه و فراموش...