تمام این مدت به دعوا با خدا گذشت؛ درست و غلط؛ منصفانه و مغرضانه.
اما تمام این مدت حتی یک بار هم به این مطلب شک نکردم که خداوند، معلم تمام عیاریست.
خدایی که تجلی اش، کلاس درس خضر و موسی، کلاس های رفع اشکال عیسی بن مریم، جمع های مباحثه گونه محمد بوده است.
مختص پیامبران نیست این لطف، که حلقه یاران پیامبر اعظم و حواریون روح الله، نبی مرسل نبودند.
مترصد این فرصت بودم تو مرصاد غریب پرور گناه و تنهاییم.
و رسید موعد کلاسی که غیبت و حذف غیبت شدنش معنایی ندارد. اصلا مگر "شهود"، خواب موندن دم صبح برمی دارد؟
ناراحتم که مثل همیشه از آنجا که احتساب نمی کردم، خوردم؛ از آنجا که میدانستم.
من "اُمگا 3" وجودم را در سفر و ورزش میدانستم و حالا به رأی العین، میبینم.
و تنها جایی که از دیدن "پکر" می شوم همین جاست. من مامور به تتبع شمال بودم و به حق، سقوط از پادشاهی "خار و صلیب" را در رگبرگ های درختان شمال دیدم.
حالا میدانم که
هیچی نفهمیدم
زیر سیکل نمیشه بنویسی آیا
نفرمایید خانوم! درس پس میدیم. البته گاهی پشت این الفاظ میشه قایم شد. اینم از خوبیاشه:(
درخت ها را معلمان بزرگی یافته ام
درخت ها چیزهای بسیارمی فهمندو می فهمانند...
نور را بسیارتر!
چه اینکه اگر میان حجم سبزدل انگیز،کمی هم زرد رویی شان را بنمایاند،دست از تسبیح و تقدیسش نمی شویند!
کسی بهتر از درختان نیاموخت که بی نور...ثمری و سایه ای! نخواهد آمد!نخواهد ماند... و لکن لا تفقهون تسبیحهم...
خزان کجا تو کجا؟ تک درخت من!