نمی گذارند،
می بینی؟
نمی گذارند
که دور از نَفَس و مهربانی مادر،
درگاهواره تنهائیت
بلمی
پستانک خیالت را بمکی!
و با عروسک گویای شعر
(یادگار خواهرک خویش)
گرم بازی باشی؛
و ترس
-لولوی تاریک ترس-
را
از خود به جغجغه واژگان
برمانی؛
و، مثل یادی از خوابی خوش،
و یا، چو عکسی در قاب خوشتراش خودش،
راضی باشی
به این
-همین-
که بمانی.
نمی گذارند،
اما،
نه!
نمی گذارند.
خمان خمان،
به چه هنگام شب،
و از کجای جنگل این سایه های پچپچه گر،
لولو می آید:
گلوی "بچه بد" را می برد؛
و آرزوهایش را بر می دارد
می برد
خام خام می خورد....
"بچه بد"؛ اسماعیل خوئی در رثای ....
* اسلام ................
آرزو ها رو درسته قورتشون میده
گاه می غلطد به خاک و گاه می افتد به رود
هیچ رازی در فرو افتادن نارنج نیست
لولویی که آرزوها رو بخوره, خیلی لولوه!
انتزاعی ترین لولوی عالم:)
چنان بی او دلم تنگ است
که گویی توی زندان است
تمام سهم من از او
همین یک جسم بی جان است
چنان ... که مپرس!
آتش بزن به سینه ی آتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش!
گوشم شنید صحبت ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟صورت ایمانم آرزوست
من آن نیام
که حلال از حرام نشناسم
شراب
با تو حلال است
و
آب
بیتو حرام...
اگر بی تو بر افلاکم، چو ابر تیره غمناکم
وگر بی تو به گلزارم، به زندانم به ججججججججججججان تو!
آرزوهایم سهم ترس است!! ترس از برخاستن؛ ترس از خواستن
فرهاد می گوید:
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق
روی دار قالی
بی سبب
حتی پرتاب گل سرخی را
ترسیدیم...
می خواست ز کنج خلوتش برخیزد
از خواب پر از ندامتش برخیزد
سردرگمی همیشه ساعت ساز
با زنگ کدام ساعتش برخیزد؟
سلام.
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست
خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
ما رعیت ها کجا؟محصول باغستان کجا؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
عشق در آیینه پیداست اگر بگذارند
دل ما عاشق دریاست اگر بگذارند...
کاش میشد بنویسم بزنم بردرباغ
که من از اینهمه دیواربدم می اید
سلام.
عید شما هم مبارک.
برخی که حقیقت را از طرف اجتماعیات پی میجوند نه از نقطه صفر معرفت
می گویند درونیات از فشار بیرونیات است و عرفان زاده اجتماع
من می گویم پس بذار بیرونیات مرا در هم بکوبند
مرا به روز قیامت غمی که هست اینست
که روی مردم عالم دوباره باید دید!
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!
طناب دار تو را خصم از چه می بافد
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
سلام.با احترام و به عنوان اولین نفر دعوتید...
بونژوه مادام
عشقبازی تو با ما شهره ی آفاق بود ....
من با تو – با طبیب و دوا حرف می زنم
با دست های سبز دعا حرف می زنم
با شیشه های پنجره ، با کوچه با حیاط
با خاطرات مانده بجا حرف می زنم
می پرسم از کبوتر ومی پرسم از کلاغ
با این پرندگان هوا حرف می زنم
شاید بگیرم از تو سراغی ، نشانه ای
با کاروان باد صبا حرف می زنم
با هر که می نشینم و هر جا که می روم
یا فکر می کنم به تو یا حرف می زنم
می ایستم مقابلِ سروی میان باغ
با قامتی شبیه شما حرف می زنم
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
مجنون که ز عشق لیلی اش نام نهادند
در دشت جنون همسفر عاقل ما بود
یک سری اتفاقاتی افتاده که بند شده ام به زیارت مشهد.یعنی زندگی ام بند شده به طلبیده شدن و مثل آدم های هیستریایی هرجا طلایی می بینم و گنبد می بینم و کبوتر می بینم به هم می ریزم.بعد یهو شما لینک دانلود"میشه ضامنم بشی" برایم می گذاری.
چه بگویم الان؟
****
"مادموزل" در ضمن.
دراین کرانه پپپپپپپپپرغم مراضمانت کن
من آهوانه به بندم مراضمانت کن
خوش به حال دلی که پرمیکشه واسه حرم نننننازش!
هربار من
تو را برای شعر برنمیگزینم ،
شعر مرا برای تو برگزیده است .
در هشیاری به سراغت نمیآیم ؛
هر بار از سوزش انگشتانم درمییابم
که باز نام تو را مینوشتهام .
حسین منزوی
هزااااااربارقسم خورده ام که نام تورا
به لب نیاورم اماقسم به نام توبود
خواستم داد شوم... گرچه لبم دوخته است
خـودم و جـدّم و جــدّ پـــدرم سوختـــه است
روح پدرم شاد که فرمودبه استاد
فرزندمراعشق بیاموزودگر هیچ
چیزه...پیدا شد تو نت...
و أنت واجد شیء تطلبه