شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....
شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....

... و الخلق کلهم عیالک!*

این روزها رقیق رقیقم! با هر بهانه ای پقّی (به قول مامان) می زنم زیر گریه. اصلا هم نمی شود ژست مردانه اش را درست کرد.


پر از نیازم و روبرویم دریای بی کران بی نیازی.


می دانم! می دانم! که هیچ سنخیتی ندارم با این آبتنی هوس انگیز.اما بنده است دیگر ... گدا گشنه است .... ندید بدید است .... پدرش خدا بوده یا مادرش؟ نداشته اند در خاندانشان، بحر کرم. حالا دیده و هوس کرده.


و چه هوسی! یک عالمه فهم می خواهد؛ یک عالمه عشق؛ یک عالمه قلب؛ یک عالمه یقین؛ چه خوش اشتها!؟ آخر کجا بهتر از اینجا برای هوسران بودن؟


دلم می خواهد در آستان این دریا یک دل سیر بخوابم. بلند بلند خر و پف کنم. آخر اینجا تنها جایی است که دستپاچگی و دست و پا چلفتی بودن این غلام سیاه! مایه عقب ماندگی اش نمی شود. اینجا همه چیز سر صبر است. اصلا به صبر است که عطا می کنند....


و هیهات از آن صاحب خانه که من می شناسمش - می شناسمش؟؟؟ - که ندهد. اصلا قاموسش "نون" بد!! ندارد. "نون" اخمو ندارد. -اگر داشت، "رمضان جانش"، بچه خدا جان، اخمو می شد- نان دارد و نور.


امشب دوباره مثل همیشه می بارد. بی دریغ بر سر بندگان. کاش سایه ابرت از سرم کم نشود. کاش دوباره شهوت صحرا، دچار نفرینم نکند.



* و آفریدگان، ههههههمه آفریدگان، نانخور تو اند. (و کلی گریه!)