شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....
شطحیات

شطحیات

بزن این زخمه اگر چند، در این کاسه تنبور نمانده است صدایی....

چه بر ما رفته است ای عمر!؟

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ / شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ


افسانه بود معنی دیدار، که دادند / در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ


حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد / از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ


خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات / مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ


روزی که دلی را به نگاهی بنوازند / از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ


زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش / گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ


زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست / لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ 


{روح پدرم شاد که فرمود به استاد / فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ}


خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی / دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ


گنجوز / ملک الشعرای بهار